●بال های سیاه و سفید○پارت 3
از زبان ا/ت:
بعد از کلاس یوگا برای جیمین رفتم خونه.به پاهام نگاه کردم.مثل همیشه زخمی بخاطر باله(ناراحت نشین این فقط یه فیکه)رگ هاش معلوم و استخونی.
روی نوک پنجه وایستادم یکم که راه رفتم دوباره پاهام از درد تیر کشید و روی زمین افتادم.
به سختی بلند شدم و روی پاهام یخ گذاشتم و ماساژ دادم.
یکم تمرین کششی انجام دادم گه گوشیم زنگ خورد.به شماره نگاه کردم.اَهع باز اون مزاحم.
جواب دادم:چی میخوای؟
سوک جون:بیبی..بهت نیاز دارم
گفتم:گمشو برو با اون زنیکه های هرزه که دورت و گرفتن!وقتی که هر شب یه زیز خوابی مختلف داری نیازی به من نداری!درضمن من حتی اگه تو با اونا نبودی باهات این کار و نمیکردم!
سوک جون:بیبی چرا انقدر عصبی ای؟نمیخوای به ددیت کمک کنی؟ددیت دیکش درد میکنه..خوبش کن
گفتم:از زندگیم برو بیرون!
که یهو از پشت تلفن صدای یه زن اومد.
اون زنه:آههه ددی..دیکت و از توم در بیار..آههه
با شنیدن صدا بغض کردم..
داد زدم:دیگه حق نداری بهم زنگ بزنی!
بلاکش کردم با اینکه میدونستم بی فایده هست.هر بار با یه گوشی دیگه بهم زنگ میزنه..
سعی کردم فراموشش کنم اما نتونستم..هر چیزی زمان میبره..گریه کردم
ا/ت:خدایا...هق..چرا انقدر بدبختم؟
فردا صبح:
از خواب بیدار شدم و توی اینه خودم و نگاه کردم چشمام پف ورده بود موهام و که نگو مثل تار عنکبوت شده بود.به ساعت نگاه کردم که چشمام از حدقه زد بیرون!ساعت 10 بود!ساعت 10 و ربع با جیمین جلسه داشتم.سریع رفتم حموم و برگشتم و موهام خوشک کردم لباس پوشیدم(اسلاید 2)
صبحانه خوردم و راه افتادم.
هنوز احساس ناراحتی دارم.ولی بیخیالش.اون که دیگه دوست پسرم نیست.
توی راه دوتا پر دیدم.یکی سیاه و یکی سفید.ترکیب قشنگی بود.پر ها رو برداشتم و نگاهشون کردم.پر ها رو گذاشتم توی کیفم.
وقتی رسیدم ویدم جسمین توی قسمت پذیرش نشسته و با گوشیش کار میکنه.گوشه ی چشمش کبود بود.
رفتم جلو:سلام جیمین
جیمین:اوه.سلام
با جیمین رفتیم توی سالن یوگا.
به گوشه چشم جیمین نکاه کردم.نکنه واقعا دست بزن داره؟نه بابا.
ازش پرسیدم:گوشه چشمت کبوده.چی شده؟
جیمین بهم نگاه کرد یکم ناراحت شد:هیچی..فقط..یه دعوای پدر و پسری
از این حرفش ناراحت شدم.
فکر کن بخاطر پدرت کتک بخوری.اما دلیلش چیه؟
بهش گفتم:چرا؟
گفت:چون میگه مقصر مرگ مادرم من بودم!چون میگه اگه اون کار لعنتی نبود مادرم الان زنده بود!چون من خودخواهم!(صداش یکم بالا رفت)
ادامه داد:منم تنها کاری که از دست بر میاد اینه که اون کتکم بزنه و هیچی نگم(یکم صداش پایین اومد و تقریبا یکم از زمزمه بالاتر)بهم میگه من اضافیم..میگه اکه اون شب مادرم و نمیکرد الان من نبودم..میگه متاسفم برای اونایی که بچه میخوان..
از حرف های جیمین ناراحت شدم.نمیخواستم انقدر سختی بکشه.جیمین چشماش و بست و گریه کرد.
از زبان جیمین:
حرف های دلم و زدم..خودم و تخلیه کردم..چشمام و بشتم و گریه کردم..اما با حس ارام بخشی که احساس کردم سریع چشمام و باز کردم..ا/ت داشت سرم و نوازش میکرد..برای یه لحظه از لمسش آرامش خاصی گرفتم و چشمام و بستم.
ا/ت:متاسفم که مجبوری انقدر سختی بکشی..اما زندگی اونقدر ها هم بد نیست..همچی درست میشه..یه روزی میاد که..بدون ترس و نگرانی زندگی میکنی..هممون از دنیا میریم..پس تا میتونی زندگی کنی زندگی کن..
تعجب کردم.سریع صورت ا/ت رو قاب گرفتم و به چشماش زل زدم.میخواستم بفهمم راست میگه یانه..یکم بهش زل زدم که متوجه نزدیکی صورت هامون شدم و سریع به خودم اومدم و ازش فاصله گرفتم.
گفتم:ببخشید..فقط میخواستم..مطمئن بشم راست میگی..ادمای زیادی نمیبینم که مثل تو به زندگی نگاه کنن..
ا/ت گونه هاش یکم سرخ شده بود.وای خدا چقدر کیوت بود.
ا/ت:خ..خب بریم..بریم سراغ یوگا
ا ت مجبور شد کفشاش رو در بیاره.وقتی پاهاش رو دیدم خشکم زد.واقعا اسیب دیده.ولی اصلا به دکتر مراجعه کرده؟
گفتم:هی.رفتی دکتر؟برای پاهات.
گفت:آها..خب..آره..اما کاری از دستشون بر نیومد..بهم گفتن برم پیش متخصص اما خب احتمال داشت عملم کنن..من میترسیدم..برای همین ترفتم پیش دکتر متخصص
تا این و گفت یکم عصبی شدم اما بروز ندادم
________________________________________________________
|/ \|
|\ /| I love you BTS and ARMY 🔮💜🎶
BTS
اینم از این پارت انیدوارم دوست داشته باشین🥺🎶
#فیک_عاشقانه
#بی_تی_اس
#شوگا
#درام
#تهیونگ
#جونگکوک
#جیهوپ
#جیمین
#نامجون
بعد از کلاس یوگا برای جیمین رفتم خونه.به پاهام نگاه کردم.مثل همیشه زخمی بخاطر باله(ناراحت نشین این فقط یه فیکه)رگ هاش معلوم و استخونی.
روی نوک پنجه وایستادم یکم که راه رفتم دوباره پاهام از درد تیر کشید و روی زمین افتادم.
به سختی بلند شدم و روی پاهام یخ گذاشتم و ماساژ دادم.
یکم تمرین کششی انجام دادم گه گوشیم زنگ خورد.به شماره نگاه کردم.اَهع باز اون مزاحم.
جواب دادم:چی میخوای؟
سوک جون:بیبی..بهت نیاز دارم
گفتم:گمشو برو با اون زنیکه های هرزه که دورت و گرفتن!وقتی که هر شب یه زیز خوابی مختلف داری نیازی به من نداری!درضمن من حتی اگه تو با اونا نبودی باهات این کار و نمیکردم!
سوک جون:بیبی چرا انقدر عصبی ای؟نمیخوای به ددیت کمک کنی؟ددیت دیکش درد میکنه..خوبش کن
گفتم:از زندگیم برو بیرون!
که یهو از پشت تلفن صدای یه زن اومد.
اون زنه:آههه ددی..دیکت و از توم در بیار..آههه
با شنیدن صدا بغض کردم..
داد زدم:دیگه حق نداری بهم زنگ بزنی!
بلاکش کردم با اینکه میدونستم بی فایده هست.هر بار با یه گوشی دیگه بهم زنگ میزنه..
سعی کردم فراموشش کنم اما نتونستم..هر چیزی زمان میبره..گریه کردم
ا/ت:خدایا...هق..چرا انقدر بدبختم؟
فردا صبح:
از خواب بیدار شدم و توی اینه خودم و نگاه کردم چشمام پف ورده بود موهام و که نگو مثل تار عنکبوت شده بود.به ساعت نگاه کردم که چشمام از حدقه زد بیرون!ساعت 10 بود!ساعت 10 و ربع با جیمین جلسه داشتم.سریع رفتم حموم و برگشتم و موهام خوشک کردم لباس پوشیدم(اسلاید 2)
صبحانه خوردم و راه افتادم.
هنوز احساس ناراحتی دارم.ولی بیخیالش.اون که دیگه دوست پسرم نیست.
توی راه دوتا پر دیدم.یکی سیاه و یکی سفید.ترکیب قشنگی بود.پر ها رو برداشتم و نگاهشون کردم.پر ها رو گذاشتم توی کیفم.
وقتی رسیدم ویدم جسمین توی قسمت پذیرش نشسته و با گوشیش کار میکنه.گوشه ی چشمش کبود بود.
رفتم جلو:سلام جیمین
جیمین:اوه.سلام
با جیمین رفتیم توی سالن یوگا.
به گوشه چشم جیمین نکاه کردم.نکنه واقعا دست بزن داره؟نه بابا.
ازش پرسیدم:گوشه چشمت کبوده.چی شده؟
جیمین بهم نگاه کرد یکم ناراحت شد:هیچی..فقط..یه دعوای پدر و پسری
از این حرفش ناراحت شدم.
فکر کن بخاطر پدرت کتک بخوری.اما دلیلش چیه؟
بهش گفتم:چرا؟
گفت:چون میگه مقصر مرگ مادرم من بودم!چون میگه اگه اون کار لعنتی نبود مادرم الان زنده بود!چون من خودخواهم!(صداش یکم بالا رفت)
ادامه داد:منم تنها کاری که از دست بر میاد اینه که اون کتکم بزنه و هیچی نگم(یکم صداش پایین اومد و تقریبا یکم از زمزمه بالاتر)بهم میگه من اضافیم..میگه اکه اون شب مادرم و نمیکرد الان من نبودم..میگه متاسفم برای اونایی که بچه میخوان..
از حرف های جیمین ناراحت شدم.نمیخواستم انقدر سختی بکشه.جیمین چشماش و بست و گریه کرد.
از زبان جیمین:
حرف های دلم و زدم..خودم و تخلیه کردم..چشمام و بشتم و گریه کردم..اما با حس ارام بخشی که احساس کردم سریع چشمام و باز کردم..ا/ت داشت سرم و نوازش میکرد..برای یه لحظه از لمسش آرامش خاصی گرفتم و چشمام و بستم.
ا/ت:متاسفم که مجبوری انقدر سختی بکشی..اما زندگی اونقدر ها هم بد نیست..همچی درست میشه..یه روزی میاد که..بدون ترس و نگرانی زندگی میکنی..هممون از دنیا میریم..پس تا میتونی زندگی کنی زندگی کن..
تعجب کردم.سریع صورت ا/ت رو قاب گرفتم و به چشماش زل زدم.میخواستم بفهمم راست میگه یانه..یکم بهش زل زدم که متوجه نزدیکی صورت هامون شدم و سریع به خودم اومدم و ازش فاصله گرفتم.
گفتم:ببخشید..فقط میخواستم..مطمئن بشم راست میگی..ادمای زیادی نمیبینم که مثل تو به زندگی نگاه کنن..
ا/ت گونه هاش یکم سرخ شده بود.وای خدا چقدر کیوت بود.
ا/ت:خ..خب بریم..بریم سراغ یوگا
ا ت مجبور شد کفشاش رو در بیاره.وقتی پاهاش رو دیدم خشکم زد.واقعا اسیب دیده.ولی اصلا به دکتر مراجعه کرده؟
گفتم:هی.رفتی دکتر؟برای پاهات.
گفت:آها..خب..آره..اما کاری از دستشون بر نیومد..بهم گفتن برم پیش متخصص اما خب احتمال داشت عملم کنن..من میترسیدم..برای همین ترفتم پیش دکتر متخصص
تا این و گفت یکم عصبی شدم اما بروز ندادم
________________________________________________________
|/ \|
|\ /| I love you BTS and ARMY 🔮💜🎶
BTS
اینم از این پارت انیدوارم دوست داشته باشین🥺🎶
#فیک_عاشقانه
#بی_تی_اس
#شوگا
#درام
#تهیونگ
#جونگکوک
#جیهوپ
#جیمین
#نامجون
- ۱۲.۱k
- ۲۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط